طعم ها در پی عبور ثانیه هایی ک نفس جای خود را ب نفس عه بعدی میداد٬خنده ها و گریه هایی ک هر یک طعم جدیدی را ب من چشاندند و عواطف دست نخورده ای ک کم کم همچون غذای دست خورده ی دیگران شد و روح عه سفیدم ک با جوهر عه نیمه ی تاریک وجودشان٬لکه بر وجودم می انداخت.
.سفال عه رنگارنگ عه احساسم ک بر طاقچه ی هر کس ک گذاشتم چندی بعد پلک هایش را ب روی احساسم بست و ......سفال عه هزار تکه شدم. دوستانی ک تا در آغوششان هستی مهر از نگاه عه شیرینشان بازتاب میشود!!!و زمانی ک ذره ای دور میشویی ب سادگی تلاش در پی عه فراموشی ات میکنند!!!!
چقدر؟چققققدددددددررررر؟باید گربه صفت باشند؟ک چنین هستند!با چ کسی چنین میکنند؟.....با من؟؟؟؟؟؟............منی ک تب کنی از غم تو میسوزم!؟منی ک اگر تیغ نگاهت را ببینم دلم می بُرد؟؟؟.اگر صوت صدایت اوج بگیرد اشک از چشمانم نزول میکند؟.......با من!؟!؟!؟!.................چقدر باید خود خواه بود ک چنین حس عه عمیقی را نادیده گرفت!!!
! دیگر تُن نگاهت بنفش نیست!می بُری!ب معنای حقیقی٬وجودم را ٬تنش هایت ک در من ب وجود می آوری!شرحه شرحه میکند!.....من آرزویم این است:هر لحظه کم تر حس کنی حسی ک ب من دادی را و چ سادّه ب دست عه فراموشی میدهی تمام قطرات باران را تمام حس با هم بودن را و دوباره تمام نزدیک شدن هایت را٬نزدیک ب نزدیکی حس یک نفس.بتاز-حال وقت از آن توست ولی !!!!میدانی ک بر آن میتازی غرور و وجود من است!چ بی رحمانه محروم میکنی با تو بودن را از من!....و نا خود آگاه میگیری من عه من را از من.....و چ تلخ مزه حسی را می چشانی برمن......